سلام عزیز دل مادر....
بی مقدمه بگم..مامانت چندروزی هستش که خیلی مریضه و حالش بده..شاید خندت بگیره.ولی باید بگم که ابله مرغون گرفتم....و برای اولین بار تو الان دوساعتی هستش که پیشم نیستی..عمه جون تورو بردن پیش خودشون تا من بتونم یه کم استراحت کنم..ولی از وقتی که رفتی همش یه بغضی تو گلومه..اصلا نتونستم بخوابم..خیلی دلم برات تنگه امیرحسینم..بابا که از سر کار اومد میگفت چقدر نبودت تو خونه نشون میده..سکوتی که تو خونس داره دیوونم میکنه..
انگار اینکه پیشم نیستی مریض ترم کرده..عمه اینا خیلی دوستت دارن و همیشه دوست داشتن که تورو ببرن پیششون برای چند ساعت ..اخه خونشون نزدیکه..ولی همیشه میگفتن که تو خیلی بهم وابسته شدی و نمیمونی..الان که رفتی میفهمم من بیشتر دلبسته و وابسته بهتم شیرینم ..الان که زنگ زدم عمه گفتش تو خوابیدی...خوب بخوابی عشق مامان
خیلی دلم گرفته بود ..اخه بابایی خونه نیستش..هوس کردم بیام و برات بنویسم...
یه کم که حالم بهتر بشه..میام پست جدیدتو با کلی عکس میذارم...