دردونه ی ما امروز دوتا مهمون داشتی صبح تسنیم جون اومده بود خونمون متاسفانه یادم رفت ازتون عکس بگیرم و الانم که میبینی ریحانه جون خونمونه...(ریحانه جون دخترعموی امیرحسینه)
اون بره ایی کنارت هست رو یه شب که با بابایی رفته بودیم بیرون برات خریدیم البته اون موقع شمارو نداشتیم و الانم که متعلق به شماست.....عزیزم چقدر تورو داشتن شیرینه........دوست داریم یه عالمه......
امیرحسین و دوستش
این نینی که میبینید اسمش تسنیمه و یکی از دوستای امیرحسینه که چهل روز هم ازش بزرگتره...فدای هردوتاتون
........مامانی فدات شم که اینقدر ناز میخندی..............
........مامانی فدات شم که اینقدر ناز میخندی..............
شیرخواره ی من در روز شیر خوارگان حسینی
عزیزم امروز روز شیرخوارگان حسینی بود ولی ما نتونستیم جایی بریم چون تو از پریروز مریض شدی و سرفه میکنی البته امروز بهتری. برای همین تو خونه چند تا عکس ازت گرفتم ......... خیلی دوستت دارم مامانی.........
دردونه ی مامان وبابا
عزیزم اینقدر ناز و مهربون و ارومی که هرچی بگم کم گفتم ولی نمیدونم چرا یه شبایی خیلی بی تابی میکنی و نمیخوابی وقتی گریه میکنی خیلی دلم برلت میسوزه. دکترت میگفت تا چهار ماه طبیعیه ولی کاش زودتر اروم شی ...کاش میتونستم کاری برات کنم ...کاش من جای تو درد میکشیدم............