!!!!!!!!!به خاطر پخ پخ!!!!!!!!!
عزیزم این پست و این عکسایی که برات گذاشتم برمیگرده به اون وقت هایی که ختنه شده بودی یعنی یک هفته بعد از ختنه شدنت دلبندم..
اون شب مامان بزرگها و بابابزرگها و عمه ها و عموها و زن عمو ها و دایی عزیز شام مهمونمون بودن..شب خیلی خوبی بود و بهمون خوش گذشت و اما اون کیکی رو که شما باهاش عکس داری رو عمو هادی عزیز زحمت کشیده بودن و به مناسبت ختنه شدنت برات اورده بودن که روش هم نوشته شده بود :....به خاطر پخ پخ.....
دیروز و....
سلام مامانی....نمیدونم چی بگم و چه جوری بگم...
دیروز صبح زنگ زدم مطب دکترت و ازش وقت واسه ختنه گرفتم.از همون صبحش دلم گرفته بود و استرس داشتم تا که شب بابایی اومد و اماده شدیم رفتیم..عزیز دل مامان تو ماشین همش نگات میکردم و میگفتم کاش زنگ نزده بودم کاش وقت نگرفته بودم اخه اصلا دلم نمیخواست تو درد بکشی...
خلاصه اینکه رسیدیم مطب و تو رفتی واسه ختنه.چند دقیقه بعدش صدای گریت بلند شد و اشکای منم سرازیر شد. خوبیش این بود که پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و بعدش تو اومدی بغلم. یه کم بی تابی کردی و بعدش خوابت برد.ولی خدارو شکر اومدیم خونه خیلی بی تابی نکردی و خوابت برد....و بعد از واکسنت این دومین درد تو زندگیت بود که تجربه اش کردی.
...افرین به تو که پسر قوی و شجاع مامان و بابایی...
دیروز صبح زنگ زدم مطب دکترت و ازش وقت واسه ختنه گرفتم.از همون صبحش دلم گرفته بود و استرس داشتم تا که شب بابایی اومد و اماده شدیم رفتیم..عزیز دل مامان تو ماشین همش نگات میکردم و میگفتم کاش زنگ نزده بودم کاش وقت نگرفته بودم اخه اصلا دلم نمیخواست تو درد بکشی...
خلاصه اینکه رسیدیم مطب و تو رفتی واسه ختنه.چند دقیقه بعدش صدای گریت بلند شد و اشکای منم سرازیر شد. خوبیش این بود که پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و بعدش تو اومدی بغلم. یه کم بی تابی کردی و بعدش خوابت برد.ولی خدارو شکر اومدیم خونه خیلی بی تابی نکردی و خوابت برد....و بعد از واکسنت این دومین درد تو زندگیت بود که تجربه اش کردی.
...افرین به تو که پسر قوی و شجاع مامان و بابایی...