سلام عزیز دلم..امروز یاد گذشته هاتو کرده بودم یاد اون وقت هایی که خیلی کوچولوتر بودی..چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده...اون روزها که تازه به دنیا اومده بودی حس و حال عجیبی داشتم باور نمیشد که تو برای منی و من دیگه شدم یه مادر..البته هنوزم با داشتن تو هر روز یه حس تازه دارم تازگیی که تو اون رو بهم بخشیدی و خیلی بیشتر از اونی که فکرشو کنم تو زندگیم معجزه کردی و برامون شادی اوردی..ازت ممنونم پسرم...البته میدونم که این لطف خداست و هرچقدر که شکر کنم بازهم کمه:خدایا شکرت
امروز عکس های بیمارستانتو برات گذاشتم ...چقدر کوچولو بودی عشق کوچولوم...اصلا نمیشد بغلت کرد..همش میترسیدم از این که خدایی نکرده اتفاقی برات پیش بیاد.البته خوبیش این بود توی اون بیمارستانی که به دنیا اومدی قنداقت میکردن و دیگه بغل کردنت سخت نبود البته اون موقع خیلی ناراحت میشدم از قنداقت و همش دوست بیایم خونه و تو راحت شی...خب دیگه بریم سراغ عکس ها:
چند دقیقه بعد از تولد..بابایی این عکسو گرفته:
دوست دارم یه عالمه