سلامی دوباره به پسرک خودم امیرحسین جان..خیلی وقته که میخوام بیام پست بذارم ولی اصلا وقت نکردم..این روزامون به خوبی و معمولا گشت گذار داره میگذره و شماهم حسابی خوش میگذرونی...
تعطیلات عید فطر اقاجون و عزیز اومدن پیشمون و کلا خوب بود..روز عید رو چون اولین عیدی بود که مامان بزرگت پیشمون نبود خونه بابابزرگ بودیم و حسابی هم شلوغ بود خیلی مهمون داشتن..تو هم با بچه ها بازی میکردی و گاهی هم خسته میشدی و گریه میکردی..کلا روز خوبی بود ...روز دوم تعطیلات رو هم رفتیم جاده چالوس ...چندساعتی ترافیک موندیم ... خیلی شلوغ بود..و از اونجایی که عاشق بیرونی سرحال بودی و بازی میکردی به جز اون چند ساعتی که تو راه بودیم..روز سوم هم رفتیم دیاچه چیتگر..و جمعه هم که باز مهمونی بودیم و غروبشم عزیز و اقا جون رفتن...ولی به زودی فکر کنم باز میبینمشون ...
و امااااااا ماه دهمت هم که دیگه داره تموم میشه و شما وارد یازدهمین ماه از زندگیت میشی..
یازده ماهگیت ستاره بارون پسر کوچولوی مامان و بابا
اینم یه عکس از امیرحسین وقتی حوصله بازی نداره:
امیرحسین اماده شده برای مهمونی:
این عکس با این که تار شده ولی خیلی دوستش دارم:
امیرحسین خسته و عصبانی از هایپر گردی:
یه روز که من نماز میخوندم تو از سر کنجکاوی رفته بودی پشت مبل و نمیتونستی بیای بیرون اولش یه کم گریه کردی ولی بعدش مثل یه مرد در تلاشی که بیای بیرون و موفق هم شدی...بله اینجوریاس :
بازم که یه روز من سر نماز بودم و تو خوش به حالت شده بود:
اینم عکسهای روزی که رفته بودیم امام زاده سپه سالار توی جاده چالوس:
... ای تماشایی ترین مخلوق در روی زمین ! آسمانی میشوم وقتی نگاهت می کنم!...