نبض زندگیمون سید امیر حسین

نبض زندگیمون سید امیر حسین جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن دارد


این روزهای دلگیر بهاریمون + 9 ماهگی

سلام پسر عزیز مامان و بابا...

نمیدونم چه جوری دلیل تاخیر این دفعه ام رو بگم...

بعد از اخرین پستی که برات گذاشتم رفتیم مشهد و حسابی حال و هوامون عوض شد...شما دوتا دندون دراوردی و همه چی داشت به خوبی پیش میرفت به جز مریضی مامانی عزیز (مامان بابایی) که باعث شده بود حال خوبی نداشته باشه..دوستهای خوب وبلاگیمون هم در جریان مریضی مامانی بودن و ازشون به خاطر دعاهایی که براشون کردن ممنونم....

پسر خوبم مامانی دو سال بود که درگیر یه بیماری خیلی سخت بود و اون بیماری در اخر مامانی رو از پا در اورد و متاسفانه حالا من باید بگم: انا لله و انا الیه راجعون...

امیرحسین عزیزم تو هنوز مفهوم این گریه ها و سیاه پوشیدن هارو نمیدونی و میدونم وقتی بزرگتر بشی ازمون میخوای از مادربزگت برات بگیم..فقط بهت میگم که خیلی دوستت داشت.. وقتی همه از مهربونی و محبت مامانی و از این که چقدر نوه هارو دوست داشت تعریف میکنن خیلی دلم برات میسوزه که با زود رفتن مامانی خیلی از محبت ها  و مهربونیهاشو ندیدی........

از دوستهای خوبم که براشون دعا کردن ممنونم و همینطور دوستهای عزیزی که تو پست قبل باهامون همدردی کردن و به یادمون بودن..حالا ازتون میخوام اگه امکانش هست برای شادی روحشون یه صلوات هدیه کنید..ممنونم.


 

پسرم سعی میکنم خاطرات این مدتی که نبودیم رو زود زود برات بذارم تا چیزی از دفتر خاطرات زندگیت جا نمونه..اول عکسهای مشهد رو میذارم..

از اولین تجربه هات تو این سفر مسافرت با قطار و هواپیما بود..چون اولین بار بود که با تو یه مسافت نسبتا طولانی میرفتیم با ماشن خودمون نرفتیم..هرچند که تو قطار خیلی اذیت شدی و اذیتمون کردی اخه با بابا نوبتی تورو بغل میکردیم و تو قطار میچرخیدیم..ولی موقع برگشت از فرودگاه مشهد تا تهران رو خوابیدی خدارو شکر ....

عکس توی قطار موقع رفتن:

 


موزه نادری:


کوه سنگی:


این نمک هایی هم که تو دستته رو موقع غذا خوردن تو مشهد بهت میدادیم که شاید بتونیم یه ذره سرت رو گرم کنیم که غذا بخوری ولی خیلی تاثیر نداشت...متاسفانه خیلی بدغذایی...


..یه شب که از حرم برمیگشتیم به زائرهای امام رضا گل میدادن یکی هم به تو دادن گل پسرم...ولی بعدش که دیدم داری خرابش میکنی منم هدیه دادم به یه خانوم کوچولو که اونم خیلی خوشحال شد..متاسفانه عکس تار شده و فقط شاخه ی گل دیده میشه..


پدر و پسر:


چون توی حرم دوربین نمیشد برد چند تا عکس با گوشی گرفتم که بعدا میذارم اخه هنوز تو حافظه ی خود گوشیه...این عکس رو هم تو مشهد ازت گرفتیم اونم خیلی عجله ای.. اخه شب قبل از برگشتنمون بود و کلی کار داشتیم:


عزیز دلم توی این ماه پیشرفت زیادی داشتی و حسابی منو خوشحال کردی..دوتا دندون دراوردی و سومی هم درحال بیرون اومدنه..دس دسی میکنی..بای بای میکنی..وقتی بهت میگم سرسری کن سرت رو تکون تکون میدی..کله میزنی..یه وقتایی کلمه های اسون رو تکرار میکنی مثل داداش..و اما بالاخره چهار دست و پا شدی و با روروئک خداحافظی کردی..هرچیزی هم که سر راهت باشه میخوای ازش کمک بگیری برای بلند شدن..و متاسفانه لاغر شدی و وزن کم کردی ..ازبس که بدغذایی...

الان عکس جدید ازت ندارم..این عکس هارو هم که به مناسبت 9 ماهگیت میذارم برای ماه قبله.یعنی قبل از مشهد رفتن...سعی میکنم زودتر عکس جدید ازت بذارم


امیرحسین در حال تماشای تبلیغ لوسی..خیلی دوستش داری:


و همینطور عاشق کنترلی:

 


اینجا هم تا دیدی دارم عکس میگیرم میخوای دوربین رو ازم بگیری..بکش بکشی شد دیدنی...خخخ

                                                    ... پسرک عزیزم 9 ماهگیت مبارک...


تاریخ : 17 خرداد 1393 - 00:54 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 5019 | موضوع : وبلاگ | 45 نظر

8 ماهگی قندعسلمون

                                              امیرحسین عزیزم ماهگیت مبارک

                         

امروز 8 ماهه که تورو داریم و با داشتنت داریم روزهای خوبمون رو سپری میکنیم و بی نهایت خدا رو شکر میکنیم به خاطر بودنت

هفته ای که گذشتش خیلی خوب بود و بهمون خیلی خوش گذشت..اخه عزیز و اقاجون مهربون که خیلی دلمون براشون تنگ شده بود اومدن پیشمون و مارو خوشحال کردن..یکی از شب هایی که اونا اینجا بودن هم دایی جون ازمون دعوت کرد که باهم بریم بیرون..که اون شب هم خیلی خوب بود شما حسابی خوش گذروندی اخه عاشق ماشین و بیرونی یا به قول خودت ددر...دیروز هم که اقاجون و عزیز از پیشمون رفتن و ماهم باز دل تنگشون شدیم و امیدواریم که به زودی بریم پیششون..

اینم از عکسهای اون شب که متاسفانه کمی تار هستن:

فقط داشته باش خودتو پشت میز شام که اندازه ی یه نخود دیده میشی عزیزم: 

                                                        

                                                   

                           

                           

اینم از تاب سواری اون شب که اخرش به گریه تموم شد:

                            

این دوتا عکس اخرم همین یه ساعت پیش گرفتم که باز یه کم تاره:

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم

دیگر هیچ ارزویی ندارم

رویایم را میخواستم که به ان رسیدم

دنیا را میخواستم که ان را به دست اوردم

رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیای منی 


تاریخ : 17 اردیبهشت 1393 - 02:47 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 3169 | موضوع : وبلاگ | 43 نظر

...امیر حسین در پارک لاله...

                                                                http://zibasaz.niniweblog.com/

 دیگه هواها خوب شده و با اقا کوچولویی مثل شما راحتتر میشه بیرون رفت.. این عکسها هم برای هفته ی پیش هستش که رفته بودیم پارک لاله:

امیرحسین در حال کندن سبزه:

اینم از خانواده ی سه نفره ی ما:

Полоска

این عکس هم برای چند روز پیش هست که شما دیگه با لباسهای گرم خداحافظی کردی و زدی تو کار لباسهای تابستونی:

و اینم از اولین تجربه ی تاب سواری شما تو پارک محلمون:

و عکس اخرم مربوط میشه به شما و دوستت امیرعلی که تو بغل علیرضا(پسرعمه ی امیرحسین)هستید:

                  Синяя бабочка

همونطوری که توی عکسها میبینید امیرحسین دیگه خودش به تنهایی میتونه بشینه...از چهاردست و پا رفتن هم که فعلا خبری نیست..یعنی به صورت سینه خیز به عقب و یه وقتایی هم جلو میره ..ولی هنوز به طور کامل چهاردست و پا نشده..دیگه این که عاشق خیار و گوجه هستش و همینطور باب اسفنجی..:))

چند روز پیش که داشتیم امادش میکردم بریم بیرون...یهو ذوق کرد و گفتش ددر..اخه همیشه موقع اماده کردنش براش تکرار میکردم..بابا هم میگه ولی هنوز از مامان خبری نیست:-w:d از دندونم که تا الان خبری نبوده....

 ...پسرم شیرینی زندگیمی...دوستت دارم.....

                Белые ромашки

 


تاریخ : 05 اردیبهشت 1393 - 03:13 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 2252 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

...روز مادر مبارک...

                http://zibasaz.niniweblog.com/

...روز مادر رو به همه ی مادرهای عزیز و مامانهای نینی پیج و مامان خودم و مادر شوهرم تبریک میگم...

راستی امسال اولین سالیه که من هم تو روز مادر جزء مامان ها شدم و به خاطر همین خیلی خوشحالم و از اینکه مامان امیرحسین هستم به خودم میبالم..پارسال هم مامان بودم ولی به صورت پنهان و تودلی... ولی امسال با وجود امیرحسین خوشحالیم دو چندان شده...

   

الان که دیگه خودم یه مادرم تازه به زحمات و دلشوره هایی که مامانم برای من داشته پی میبرم..هرچند که میدونم مادرونه های من حتی یه درصد خیلی کم در مقابل کارهایی که مادرم برای من کرده نیست...

من از مامانم دور هستم و توی این روز عزیز نمیتونم کنارش باشم ولی میخوام از همینجا به خاطر همه ی زحماتی که برام کشیده ...زحمت هایی که هیچوقت به جز دردسر نتونستم براش جبران کنم تشکر کنم و بگم خیلی دلم تنگشه و همیشه به یادشم:    ... مادر عزیزم روزت مبارک ...

    

میخوام تو این روز عزیز برای سلامتی همه ی مادرها به خصوص مادرشوهرم دعا کنم که هرچه زودتر سلامتی خودشو به دست بیاره و حالش خوب بشه و همینطور روز مادر رو بهش تبریک میگم.

            

  


تاریخ : 31 فروردین 1393 - 09:51 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 1514 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

اولین نوروز..اولین سیزده بدر و هفت ماهگی پسرمون

 سلام به همه دوستهای مجازی مون که تو تو این مدت که نبودیم دلمون براشون تنگ شده بود 

امروز 17 روزه که داره از بهار میگذره..امیرحسینم اولین بهار و نوروز و سیزده بدرشو تجربه کرده...امسال ما به دلیل سردی هوا نتونستیم بریم مسافرت طولانی و دور..فقط یه مسافرت چند روزه و کوتاه به زنجان رفتیم..که البته خیلی خوب بود..بقیه روزها هم به دید و بازدید عید و مهمونی گذشت و از اونجایی هم که امیرحسین عاشق ماشین سواریه حسابی خوش گذروند تو این چند روز...رو سیزدهمم هرچند که هوا سرد و ابری بود ولی ما سیزده رو به در کردیم..اما انگار امیرحسین خیلی از اون روز خوشش نیومده بود اخه همش بیتابی میکرد.

اینم عکس های گل پسر:

اینم عکس مسافرت به زنجان.امیرحسین با پسردایی و پسرخاله و دخترخاله ها:

  

اینم دوتا عکس روز سیزده به در:

عزیز دلم....پسر شیرینم امروز 7ماه از اون روزی که خدا تورو بهم هدیه داد گذشت..به عکسهات که نگاه میکنم میبینم که چقدر بزرگ شدی و اصلا با روزهای اول تولدت قابل مقایسه نیستی...چقدر زود گذشت....

خدارو شکر میکنم و خیلی خوشحالم از این که سال تحویل امسال تو هم کنار ما بودی..از لحظه لحظه ی با تو بودن خوشحالم و هیچوقت سیر نمیشم از این لحظه های شیرینی که تورو دارم.....

                                                                رمانتیک قلب پیکسل ها پیکسل پیکسل


تاریخ : 17 فروردین 1393 - 23:13 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 2589 | موضوع : وبلاگ | 36 نظر

اخرین پست ما در اخرین ساعات سال 92

              http://zibasaz.niniweblog.com/

عزیز دل مامان و بابا...سال 92 هم با همه خوبی ها و بدی هاش داره اخرین ساعات خودشو میگذرونه و جاشو به سال 93 میده...این سال هرچند که اتفاقات بدی هم داشت...ولی با اومدن تو قشنگترین اتفاق زندگی مامان و بابا تو این سال رخ داد...از این که امسال موقع سال تحویل تو هم کنار ما سر سفره ی هفت سین میشینی خوشحالم.. 

                                    Klik hier voor meer gratis plaatjesاولین عید و نوروزت مبارک باشه دلبندمKlik hier voor meer gratis plaatjes

       

                      http://zibasaz.niniweblog.com/


تاریخ : 29 اسفند 1392 - 20:03 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 1647 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

عزیز دلمون نیم سالش شد

                                                               رمانتیک قلب پیکسل ها پیکسل پیکسل

شش ماه پیش تو چنین روزی خدای مهربون بالهای یه فرشته رو گرفت و اون رو فرستاد زمین حالا اون فرشته ی همیشه مهربون شده همه ی زندگیمونlove smileys امیرحسین جان از صمیم قلب دوستت داریم love smileys

                                            نیم سالگیت مبارک شیرینم

                      Разноцветные банты

                      Разноцветные банты

                    Разноцветные банты


تاریخ : 18 اسفند 1392 - 01:58 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 2201 | موضوع : وبلاگ | 31 نظر

این روزهای ما

سلام به همه ی دوستهای عزیزم که تو این مدت که نبودیم به یادمون بودن و بهمون سر زدن. از همتون ممنونم که به یادمون بودیدHello

راستش ما تو این روزها حسابی درگیر خونه تکونی و کار عید بودیم  به خصوص که عید امسال از سالهای قبل خیلی برامون شیرینتره ..اخه امسال اولین عیدی هست که گل پسرمون پیش ماست 

از امیر حسین بگم که خرید عیدشو کرده بگم حسابی شیطون شده و با روروئکش کلی شیطتنت میکنه..و وقتی به یه دیوار میخوره اونقدر جیغ میزنه که بریم و به دادش برسیم و برگردونیمش 

چند روز پیش هم من تو اشپزخونه مشغول کار بودم و امیرحسینم تو روروئک که یهو دادش رفت هوا اومدم دیدم با سر رفته تو میز..سرشم باد کرد و قرمز شد..کلی گریه کرد بچم از خودش کلی صدا درمیاره اونم با صدای خیلی بلند و عاشق سر و صداست ..راستی هفته قبل هم یه مسافرت کوتاه به محلات و زنجان رفت که متاسفانه یادم رفت عکس بگبرمزبانکده محصل..خب دیگه بریم سراغ عکسها:

         

یه روز که تسنیم اومده بود خونمون:

          

       

         

         

         

                               پسردوست داشتنیم با تو بودن خیلی شیرینه 

         


تاریخ : 15 اسفند 1392 - 23:19 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 1918 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

دلبنمون وقتی تازه به دنیا اومده بود

                                                 Baby Babys

Baby Babysسلام عزیز دلم..امروز یاد گذشته هاتو کرده بودم یاد اون وقت هایی که خیلی کوچولوتر بودی..چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده...اون روزها که تازه به دنیا اومده بودی حس و حال عجیبی داشتم باور نمیشد که تو برای منی و من دیگه شدم یه مادر..البته هنوزم با داشتن تو هر روز یه حس تازه دارم تازگیی که تو اون رو بهم بخشیدی و خیلی بیشتر از اونی که فکرشو کنم تو زندگیم معجزه کردی و برامون شادی اوردی..ازت ممنونم پسرم...البته میدونم که این لطف خداست و هرچقدر که شکر کنم بازهم کمه:خدایا شکرت

Baby Babysامروز عکس های بیمارستانتو برات گذاشتم ...چقدر کوچولو بودی عشق کوچولوم...اصلا نمیشد بغلت کرد..همش میترسیدم از این که خدایی نکرده اتفاقی برات پیش بیاد.البته خوبیش این بود توی اون بیمارستانی که به دنیا اومدی قنداقت میکردن و دیگه بغل کردنت سخت نبود البته اون موقع خیلی ناراحت میشدم از قنداقت و همش دوست بیایم خونه و تو راحت شی...خب دیگه بریم سراغ عکس ها:

                                                           Baby Babys

         

چند دقیقه بعد از تولد..بابایی این عکسو گرفته:

            

           

             

               

             

             

              

 

         

                                                         دوست دارم یه عالمه


تاریخ : 25 بهمن 1392 - 00:48 | توسط : مامان امیر حسین | بازدید : 2581 | موضوع : وبلاگ | 53 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی