دیروز و....
دیروز صبح زنگ زدم مطب دکترت و ازش وقت واسه ختنه گرفتم.از همون صبحش دلم گرفته بود و استرس داشتم تا که شب بابایی اومد و اماده شدیم رفتیم..عزیز دل مامان تو ماشین همش نگات میکردم و میگفتم کاش زنگ نزده بودم کاش وقت نگرفته بودم اخه اصلا دلم نمیخواست تو درد بکشی...
خلاصه اینکه رسیدیم مطب و تو رفتی واسه ختنه.چند دقیقه بعدش صدای گریت بلند شد و اشکای منم سرازیر شد. خوبیش این بود که پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و بعدش تو اومدی بغلم. یه کم بی تابی کردی و بعدش خوابت برد.ولی خدارو شکر اومدیم خونه خیلی بی تابی نکردی و خوابت برد....و بعد از واکسنت این دومین درد تو زندگیت بود که تجربه اش کردی.
...افرین به تو که پسر قوی و شجاع مامان و بابایی...
یه روز خوب با دوستای خوب
اون بره ایی کنارت هست رو یه شب که با بابایی رفته بودیم بیرون برات خریدیم البته اون موقع شمارو نداشتیم و الانم که متعلق به شماست.....عزیزم چقدر تورو داشتن شیرینه........دوست داریم یه عالمه......
امیرحسین و دوستش
........مامانی فدات شم که اینقدر ناز میخندی..............
شیرخواره ی من در روز شیر خوارگان حسینی
دردونه ی مامان وبابا
یک ماهگی
پسرم امروز یک ماهه که وارد جمع خانواده شدی و حسابی خودتو تو دل همه جا کردی. توی این یک ماه اولین سفر رو هم تجربه کردی.آره امیر کوچولو ما الان دو هفته ای میشه که اومدیم زنجان خونه ی اقا جونینا و فردا بابا میاد دنبالمون تا برگردیم خونه. عروسکم همونقدر که از این لحظه ها و بزرگ تر شدنت لذت میبرم به همون اندازه هم دلم برای این روزها تنگ میشه.خیلی دوست داشتنی هستی...
تولد پسرکم
امیرحسین جان فرشته کوچولوی خونمون روز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 8:05 در بیمارستان بانک ملی تهران به دنیا اومد.وزنش سه کیلو وچهل گرم وقدش 49 سانتی متر بود. پسرم از روزی که به دنیا اومدی من وبابا حس وحال دیگه ای پیدا کردیم و هرروز بیشتر از روز قبل عاشقت میشیم و از صمیم قلب دوستت داریم.